دوزخ پاندمیک
نویسنده: پروفسور باب هینشِلوود
مترجم: امیر سعیدی

بسیار خب … کل کره زمین در وحشت به سر میبرد. چه اتفاقی بر سر فضیلت تفکرِ روشنگری آمده است؟ همان ظرفیتِ خِرَد برای جذب زیبایی و حقیقت که ایتالیای رنسانسِ ۵۰۰ سال پیش به جهانیان عرضه نمود. از آن زمان تاکنون از ظرفیت تعادل و منطق خود خارج شده ایم. اما اکنون، دوزخ شیاطین در همه جا هست. این همان طاعون سیاه سال ۱۳۴۸ است که باعث کشته شدن ٪۳۰ تا ٪۵۰ از جمعیت قرون وسطای اروپا شد۰
ترس از مرگ در هوا پراکنده شده است. ما و عزیزانمان ممکن است برای همیشه از بین برویم. این یک جنگ جهانی را میماند که همهی رسانه ها را پر کرده است. ویروس کوچک ما، وحشتناک است. اما اگر حقیقتش را بخواهیم، این بدتر از آنفولانزا نیست که هر زمستان می آید و تعدادی از افراد پیرِ ما را می کشد. و با این حال آنفولانزا باعث وحشت ما نمی شود. قبول دارم که کرونا از آنفولانزا بدتر است، اما مانند آنفولانزای اسپانیایی در سال ۱۹۲۰ نمیشود. پس چرا جهان در چنین آشوبی به سر میبرد، بسان مرغی که در حال فرار از روباه است. گویی که جهان از کنترل خارج شده و رهبران و مقامات غافلگیر شدهاند و در حال نزاع با یکدیگرند۰
من یک پاسخ در ذهنام برای توضیح این مسأله دارم. ذهن من به مفهوم روانکاوی ناخودآگاه روی می آورد که بسیاری از مسائل ترسناک در آن به وجود می آید. ۳۰ سال پیش من مقالهای راجع به روابط ما با طبیعت نوشتم. من تحت تأثیر نحوهی نگریستن به طبیعت، مثلا در زمان شکسپیر، قرار گرفتم. وسپس به تمایز شدیدی بین منزل و نامنزل بر خوردم. نامنزل همان فواصل خالی بین سکونتگاههاست، و منزل همان ایمنی و گرمای داخل خانه توسط آتش و پخت و پز غذا است. نامنزل محل خطر، حیوانات وحشی، ولگردها و دیوانه ها است، شاید بتوان به گلوستر در رمان شاه لیر اشاره کرد، که با چشمان کور شده به بالای صخرهای میرود. ”حالا چیزها چه تغییری کردهاند؟ من معتقدم که طبیعت رام شده است“۰
این همان حسِ پیروزیست، همان فتح و همهتوانی که میخواستیم. اهلی کردن وحش که آن را “دیزنیفیکشن” از طبیعت مینامم. در کارتون بامبی مادر گوزنهای جوان توسط شکارچیان قدرتمند تیرباران می شود. این است پیروزی نوع انسان. ما به طور فزایندهای خود را خارج از طبیعت میپنداریم. تصورمان از آن یک حیوان خانگی دوست داشتنیست که به پیادهروی میبریمش، و از آن مانند کودک در پوشک مراقبت میکنیم. طبیعت به یک بازی شیرین تبدیل شده است۰
اما۰۰۰
این بیماری همه گیر یک پارگی بزرگ در آن اعتماد به نفسِ سرریز از همهتوانی ایجاد کرده است. لحظهای که همهتوانی پارهپاره میشود، این یک قانون ناخودآگاه است که با آسیبپذیری و عجز در برابر خطر جایگزین میشود. و آیا این همان چیزی نیست که در مقیاسی جهانی اتفاق افتاده است؟ یک دوز جمعی از همهتوانی که متلاشی شده است؟
جالب است که اکنون خطر طبیعت اینقدر نزدیک شده است. نگرانی از تغییر آب و هوا وجود دارد، اما این خیلی دور است. این ویروس است که به خانهی ما رسیده، درست در گلوی ما، و حال این طبیعت است که می تواند ما را به عنوان موجودات درماندهی خود مطالبه کند. زمانی که بیشتر نگران سیاره زمین و آب و هوای آن بودیم، می توانستیم با همهتوانیمان خود را تحت فشار بگذاریم. ما با همهتوانیمان باعثش شدیم، و با همین همهتوانی میباید راهی برای درمانش پیدا کنیم۰
خب، من تعجب می کنم … تا آنجا که من از زمین شناسی سر در میآورم، کرهی زمین همیشه آب و هوای خود را از کویر سوزان به عصر یخبندان تغییر داده است. و بدون کمک بشر این کار را کرده است. بنابراین، ممکن است تأثیر ما واقعاً در دوران اخیر عامل کمکی بوده باشد، و اگر ما به خودمان برگردیم، در مییابیم که احتمالاً به اندازهی کافی تغییرات جهانی را برای وفق دادن با تمدنمان و زیستن در آن به تعویق انداختهایم. اما ممکن است این باشد که ما بیش از حد خود را را در توهم همهتوانیمان غرق کردهایم و خود را کنترل کنندهی تغییرات آب و هوا میپنداریم، و فکر میکنیم که کره زمین وجود دارد تا ما آن را در راستای رسیدن به اهدافش مدیریت کنیم۰
شاید دارم بیش از حد در این مورد صحبت میکنم، اما واقعاً شک دارم که بتوانیم آب و هوای سیاره را برای آسودگیِ خود تغییر دهیم. به احتمال زیاد ما به یک شهابسنگ بزرگ احتیاج داریم که با ما برخورد کند و آنقدر ماده در جو پراکنده سازد که خورشید را برای چند قرن نبینیم تا یخچالهای طبیعی بتوانند خود را دوباره بازسازی کنند.
بنابراین ، به نظر می رسد که جهانی شدن تمدن غربی در حال تحقیر به سوی تواضع است – نه از روی انتقام و تنش. ما فقط اشتباه کردیم. پویایی ناخودآگاهِ ما ترفندهای معمول خود را بازی کرد، و ما به صورت گسترده همکاری کردیم. بزرگ فکر کردیم۰
این گونه است ناخودآگاه – او ابزار کافی برای متقاعد کردنمان در انجام ناراستی را دارد که برایمان نگرانیهای زیادی به ارمغان میآورد. و هنگامی که ما این را به طور جمعی انجام دهیم، و تمدن ما را متقاعد می کند که ما درست می گوییم، بنابراین ما دست به عمل میشویم. و اعتماد به نفس شکنندهی ما به حقیقت احتیاج دارد، نه توهمات تسکین دهندهی پرشکوهی که ازش لذت بردهایم۰
در حقیقت، ما کوچک و آسیب پذیر هستیم. شاید بهتر باشد که در این دوزخ پاندمیک شروع به پیدا کرد جایگاه خود کنیم. ما چیزی جز یکی از موجودات کوچک طبیعت نیستیم. تنها با اندکی از ویژگیهای قابل توجه، اما همچنان جایگاهمان در طبیعت است، و ما ارباب فاتح آن نیستیم۰