بررسی امکان‌پذیریِ بیناسوژگی در نظریه‌ جسیکا بنجامین

بررسی امکان‌پذیری بیناسوژگی در نظریه‌ی جسیکا بنجامین

نویسنده: امیر سعیدی


Intersubjectivity

جسیکا بنجامین در مقاله‌ی خود به نام فراتر از کنش‌گر و کنش‌پذیر: نظریه‌ی شناخت، بیناسوژگی و ثالثیت (۲۰۰۴) بر این مسأله تأکید دارد که با تسلیم شدن در برابر‌ دیگری در یک رابطه‌ی دو نفره، می‌توان یک ثالثیت به وجود آورد که از طریق آن، طرفینِ رابطه می‌توانند به شناختی صلح‌آمیز از یک‌دیگر برسند – رابطه‌ای که از طریق آن هر شخص، دیگری را به عنوان یک ”سوژه‌ی مشابه“ تجربه می‌کند (بنحامین، ۲۰۰۴، صفحه ۵) – و از این رو فضایی استوار بر پیوندی دو طرفه ایجاد می‌شود و نگاه ابژه‌وار به چیزها کم‌رنگ می‌گردد. بر همین اساس، جیسکا بنجامین معتقد است که سلطه‌جویی در رابطه حاصل کمبود شناخت است و نه خشونت غریزی و درونی. (بنجامین، ۱۹۸۸). او هم‌چنین سعی دارد تا امر نمادینِ لکان و به همراه آن پرهیب پدر را به عنوان قانون، که ثالثیت بیناسوژگی میان مادر و فرزند را به وجود می‌آورد، زیر سؤال ببرد؛ با تأکید بر این نکته که ”شناختِ ثالثیت (در میان مادر و کودک) تنها بر گفتار کلامی استوار نیست، بلکه این شناخت پیش‌تر از طریق تجربه‌ی مشترکِ غیرکلامی آغاز شده است“ (بنجامین، ۲۰۰۴، صفحه ۱۶). اما نکته‌ای که من در همین ابتدا مایل‌ام به آن اشاره کنم این است که حتی اگر این شناخت به صورت تجربه‌ی اولیه‌ی غیر کلامی هم وجود داشته باشد، این بدان معنا نیست که آن‌گاه شناخت جدای از امر نمادین و تجربه‌ی زبانیت است. چرا که شناخت از طریق تفاوت‌گذاری و نشانه‌های زبانی ممکن می‌باشد. به بیانی دیگر شناخت حاصل ارتباط دال و مدلولی‌ است۰

بر اساس آن‌چه که توضیح‌‌اش رفت، مایل‌ام چند نکته‌ به نظریه‌ی‌ بنجامین اضافه کنم. در درجه‌ی اول باید این مسأله را در نظر بگیریم که اصطلاح ثالثیتِ بنجامین وامدار نظریه‌ی وینیکات در مورد ابژه‌ها و پدیده‌های انتقالی و فضای سوم (انتقالی‌) است (۱۹۵۳) که میان سوژه و ابژه وجود دارد. در واقع از دیدگاه وینیکات این فضای انتقالی در روند شکل‌گیری شناخت کودک از خویش و جهان بیرونی در حین از شیر گرفته شدن و جایگزینی سینه (مادر) با ابژه‌ی انتقالی ایجاد می‌گردد. بنابراین فضای سوم یا انتقالی به کودک امکان رشد و شناخت روابط ابژه‌ای را می‌دهد. مسأله‌ای که در این‌جا وجود دارد، حتی در دیدگاه وینیکاتی که سعی دارد رابطه‌‌ای بیشتر صلح‌آمیز بین غرایز و رانه‌های انسانی و جهان بیرونی ایجاد نماید، این است که اتفاقاً این ثالثیت از همان شروعِ اولین دریافت‌ها از ابژه ایجاد می‌گردد و البته همین ثالثیت یا فضای میانی یا گسست سوژه‌ای است که سویه‌ی تخریب‌گری و یا عشق‌ورزیِ نسبت به چیزها را در کودک (و بعدها در فرد بالغ) تقویت می‌کند۰

بنابراین می‌توان گفت که این خاصیتِ خنثی بودن و یا بی‌طرف بودن در ثالثیت چیزی نیست که در ذات آن وجود داشته باشد که ما آن را در روابط بیناسوژگی‌مان به کار بگیریم و از طریق آن به یک آشتی‌پذیری دو‌طرفه برسیم، بلکه این بی طرف‌بودگی به نظر می‌رسد بیشتر خصلتی‌ست که خانم بنجامین تمایل دارد به ثالثیت نسبت دهد و آن را فضای صلح‌آمیزِ بیناسوژه‌ای تلقی کند. آن چیزی که در این نوع نگاهِ به ثالثیت تولید می‌شود، بیشتر نگاهی‌ست اغراق‌گرایانه و محافظه‌کارانه به آشتی‌پذیری تناقضات و سویه‌های سازنده/تخریب‌گر رانه‌ها و غرایز. از این رو، می‌توانم بگویم که ”رها شدن از دیدگاه سوژه/ابژه‌ای، و سوژه در نظر گرفتنِ دیگری برای تسلیم شدن در مقابل او از طریق پذیرش و اعتراف به اشتباهات خویش“ (بنجامین، ۲۰۰۴)، امری‌ست که کاملاً در سطح خودآگاهی و منطقی اتفاق می‌افتد، و موفقیتِ آن در گرو میزان زیادی از سرکوب و کنترل خویش است – یا به بیانی ساده‌تر برای این‌ کار اول به یک سوپرایگوی سخت‌گیر و کاملاً اخلاقی شده نیاز است۰

فروید در مقاله‌ی خود به نام درآمدی بر خودشیفتگی (۱۹۱۴) می‌گوید که ”این ایگوایده‌آل مورد هدف‌گیریِ عشقِ‌ به خویش قرار می‌گیرد که زمانی در کودکی خودِ حقیقی از آن لذت می‌برد. ایگو-ایده‌آلِ تازه متولد شده جای‌گزین خودشیفتگیِ سوژه می‌شود، که مانند ایگوی دوره‌ی نوزادی، خویش را در تمامیتی کمال‌گرایانه ارزشمند می‌یابد“ (ص ۳۲، ترجمه خودم). با توجه به آن‌چه که در پاراگراف قبل در مورد سوپرایگو گفتم، در این‌جا به وضوح می‌بینیم که برای فروید بخشی از سوپرایگو (ایگو-ایده‌آل) وجودی‌ست برآمده از خودشیفتگیِ شخص که ریشه در کودکی دارد. از این رو، نه تنها اید کاملاً در قسمت زیرین کوه یخ و در اعماق ناخودآگاه قرار دارد، بلکه قسمت مهمی از سوپرایگو هم ریشه در ناخودآگاه دارد؛ بر این اساس سؤالی که ایجاد می‌شود این است که این میزان از خودآگاهی و اطمینان به نحوه‌ی کارکرد کاملاً اخلاقی شده، و متمدنانه‌ی سوژه در فضای ثالثیتِ بیناسوژه‌ای از کجا می‌آید؟ و آیا امکان‌پذیر است؟ می‌توان در پاسخ گفت که در این رابطه، در این ثالثیت، ما با چیزی که فروید آن را سرکوب یا مهارسازی می‌نامد مواجه می‌شویم. مهارسازیِ امیال و غرایزی که در اجتماع بودن (یا به خاطر حضور دیگری) جایز نیست که ارضاء شوند چرا که به طور ذاتی برای حفظ رابطه‌ی دوطرفه مخرب هستند۰

بر خلاف نظر خود بنجامین که ”ثالثیت اخلاقی را نه سوپرایگو و نه نمادین و نه دیگری“ می‌داند بلکه ”فضایی‌ست خنثی و بی‌طرف میان دو نفر“ (۲۰۰۴)؛ باید بگویم که ثالثیت چیزی نیست جز بخشی از سوپر ایگو، بخشی کاملاً اخلاقی و در ارتباط تنگاتنگ با دیگری بزرگ. برای این‌که ادعای خود را شفاف‌سازی کنم ابتدا چند جمله از بنجامین می‌آورم و بعد به بررسی آن‌ها می‌پردازم. او در همان کتاب فراتر از کنش‌گر و کنش‌پذیر می‌گوید که ”هدف من متمایز کردن ثالثیت از قواعد یا ایده‌آل‌های سوپرایگو است“ (ص. ۷، ترجمه خودم)؛ و در ادامه‌ در جای دیگر می‌گوید ”تسلیم یعنی آزادی از هرگونه قصد کنترل یا اجبار“ (ص. ۸). و در نهایت در جایی می‌گوید ”به نظر می‌رسد که جوهره‌ی روابطِ برهم‌کنشی (روابط عاری از ثالثیت) این است که تنها دو انتخاب وجود دارد: یا فرمان‌برداری یا مقاومت“ (ص.۱۰). با توجه به این ارجعات، یک نکته‌ای که همین‌جا به آن اشاره می‌کنم این است که شباهتِ زیادی از نظر کارکردی (و نه زبانی) میان ”کنترل“، ”تسلیم“، ”فرمان‌برداری“، و ”مقاومت“ وجود دارد؛ در واقع می‌توان گفت که همه‌ی‌ این‌ها از نظر کارکردی ریشه در نظام کنترل‌گر ایگو، یا آن‌طور که فِنیکل می‌گوید ایگوی تسلط‌ طلب (۱۹۹۶)، دارند۰

هم‌چنین در مثال بالا، به نظر می‌رسد که بنجامین ”دیگری“ را امری کاملاً بیرونی می‌داند و فرض را بر این می‌گیرد که اگر بتوان در ثالثیت، از طریق تسلیم و اعتراف به اشتباه (از جانب روان‌کاو)، و پذیرش تقابلِ موجود در رابطه‌ی با دیگری و از طریق ”نه“ گفتن به اراده‌ورزی و امیال فردی‌، آن‌گاه ثالثیت اخلاقی فضای میانیِ رابطه را پر می‌کند و امکان شناخت را ایجاد می‌سازد. اما مسأله این‌جاست که – با توجه به شباهت کارکردی تسلیم، فرمان‌برداری، کنترل، و مقاومت – حتی اگر به خواسته‌ی فردی خود یا دیگری هم نه بگوییم یا در مقابلِ واکنشی بودن مقاومت یا کنترل یا مهار نشان دهیم، در واقع این کار را با دیگری درونیِ‌ شده‌ی خویش هم انجام می‌دهیم. در بیانی ساده‌تر، تسلیم در برابر دیگری به بهانه‌ی ایجاد ثالثیت یعنی مقاومت یا مهار در برابر خواسته‌ی ایگو (یا دیگری درونی)؛ از این رو من مخالفتی با نفس ثالثیت ندارم اما می‌گویم که آن‌گاه ثالثیت یک فضای آشتی‌پذیرِ خنثیِ بی طرفِ عاری از میل‌ورزی نیست، بلکه کاملاً برعکس، فضای ثالثیت پیشاپیش مملو از سرکوب، کنترل، مهارسازی و مقاومت است. اگر غیر از این است پس چه چیز دیگری می‌تواند در میان باشد؟ اگر تحمیل نکردن سوژگی و امیال فردی به دیگری با عقب‌گرد تکانه‌های لیبیدویی همراه نیست، آن‌گاه از چه طریق دیگری ممکن است؟

حتی می‌توان یک قدم فراتر رفت و گفت که ساختنِ چنین چهارچوب، یا به قول بنجامین”نظامی قانون‌مند “، پیشاپیش نیاز به یک سوپرایگوی سخت‌گیر دارد. و از این‌رو، مطالعه‌ی سخت‌گیری موجود در وسواسی‌اجباری و یا تقوا و پرهیزکاری ما را به نتیجه‌ای نمی‌رساند جز تأییدِ وجودِ آن روی کاملاً غیر اخلاقی و نامتمدنانه‌ی امیال و تکانه‌های جنسی سرکوب‌شده‌ای که در قالب نظام قانونمند (نمادین) در روابط اجتماعی‌مان نمود می‌یابند. بنجامین حتی می‌خواهد ثالثیت را از ساحت نمادین هم عقب‌تر برده و آن را در روابط پیشا-زبانی بین مادر و نوزاد نشان دهد، در واقع نوعی ارتباط غیر کلامی از طریق ژست. او از این‌ طریق می‌خواهد ثالثیت را از بند امر نمادین، که به زبانیت مربوط می‌شود، برهاند و با این‌کار مسأله‌ی ادیپ را هم حل کند چراکه در این‌صورت دیگر پدر نماد قانون نمی‌تواند باشد. اما نکته‌ی مهم این‌جاست که امر نمادین تنها به گفتار و کلام ختم نمی‌شود که بنجامین رابطه‌ی غیر کلامی میان مادر-نوزاد را خارج از امر نمادین می‌داند. امر نمادین خودِ زبان است و استفاده از زبان برای دست‌یابی به ابژه‌ها و تفکیک آن‌ها از یک‌دیگر است؛ و از این‌رو، زبانیت تنها شامل گفتار نیست بلکه شامل ژست هم می‌شود، حتی ارتباط غیر کلامی در زبان پیشاپیش حل شده است. به قول لکان ”سوژه می‌تواند خطاب کند چون مورد خطاب واقع شده است“ (، ۱۹۶۰، ترجمه خودم)۰

بر این اساس، حتی اگر به مفهوم سوژگی و بیناسوژگی برگردیم، با توجه به مثال‌ها و توصیفات بنجامین در این کتاب، ایجاد فضای بیناسوژگی ممکن نیست مگر از طریق ارتباط زبانی و مذاکره. بنابراین سؤال دیگر این‌جاست که چطور می‌توان یک بیناسوژگیِ زبانیِ خارج از گفتار، و نمادین، و پرهیب پدر، و سوپرایگو متصور شد که قرار است بین دو نفر شناخت متقابل ایجاد کند؟ چطور می‌توان اخلاقیات را خارج از سوپرایگو در یک ”ثالثیت اخلاقی“ ایجاد کرد؟ حتی اگر از امکان‌پذیر بودن یا نبودن این‌که ثالثیت قسمتی از سوپرایگوی نظاره‌گر و نهیب‌زن است یا نه بگذریم، آن‌گاه بخش دیگری که من با آن در کار درمان‌گری مسأله دارم، این تأکیدِ بر افشاگری امیال و احساسات روان‌کاو در مقابل بیمار و توازن بیش از حد در رابطه‌ی بین روان‌کاو و بیمار است. در مورد این مسأله نمی‌خواهم خیلی موشکافانه وارد بحث شوم اما به همین قدر اکتفا می‌کنم که با روشی که بنجامین برای درمان‌گری بیناسوژگی در نظر می‌گیرد، و سعی دارد که روان‌کاو را با اعترافات و تسلیم شدن در برابر بیمار وارد گفتمان بیناسوژه‌ای کند؛ در واقع پویایی فرآیند انتقال و انتقال مقابل را نیز بر هم می‌زند۰


Copyright © 2020 by psychosocialstudies.com

All rights reserved. No part of this publication may be reproduced, distributed, or transmitted in any form or by any means, including photocopying, recording, or other electronic or mechanical methods, without the prior written permission of the publisher, except in the case of brief quotations embodied in critical reviews and certain other noncommercial uses permitted by copyright law. For permission requests, write to the publisher.

%d bloggers like this: